چهارشنبه ۲۳ خرداد ۹۷
به خانه می رسم. روی تخت دراز می کشم و به سقف خیره می شوم. آهنگی در گوشم پِلی می شود: هنوزم چشمای تو مث شبای پرستاره ست... هنوزم...
و من به چشمهای تو در آخرین دیدارمان فکر می کنم که از پشت شیشه ی باران خورده ی اتوبوس نگاهم می کردی و من زیر باران دور شدنت را تماشا میکردم. هیچ حسی نداشتم؛ مثل روبرتو باجو وقتی آخرین پنالتیِ فینالِ جام جهانی را خراب کرد تا تیمش ببازد.
برای چالش جام جهانیِ چشمات
کسی من رو دعوت نکرد. خودم اومدم